ارسال
شده توسط محمدمهدی محمودی در 89/4/30 12:15 صبح
این غزل را یکی از دوستان جانم سروده است
بانو! تو تلافی کن؛ پیراهن یوسف را
با این همه دلتنگی، لبخند زدن سخت است
یک ایل پر از یعقوب، جا مانده درون من
این آهوی وحشی را، در بند زدن سخت است
طرح دل این جنگل، در دست بیابان است…
توی دل این مردم، آوند زدن سخت است
صد سال ترک دارد، تنهایی من بی تو!
این چینی نازک را، پیوند زدن سخت است
این قوم سیاوش خیز، مهمانی خون دارد
بی دلبر و آیینه، سر بند زدن سخت است…
لبخند بزن بانو؛ لب های تو شیرینند
با بودنشان حرفی، از قند زدن سخت است
بانو! تو تلافی کن؛ پیراهن یوسف را
با این همه دلتنگی، لبخند زدن سخت است…